تو این روزها یه صدایی تو مغزم هی تکرار میکرد: تو روزهای سخت برای خودت و بقیه داستان بگو. داستانسرایی کمک میکنه یادت بیاد چقدر زندگی بالا و پایین داره.
اول فکر کردم از سفر بگم و آرشیو عکسهای گواتمالا رو زیر رو کردم که به شکل اتفاقی از داستانهاش جایی نگفتم. از شهر قدیمیسرخپوستان و مایاها که محاصره شده بود بین سه آتشفشان فعال. از دریاچهی آتلیتان و روستاهای پر از اتفاق اطرافش و از کلی داستان دیگه این سرزمین جادویی..
اما دلم کار و پروژه و داستانسرایی بیشتر و بزرگتری میخواست و همین شد که به پروژهی قدیمیسرک کشیدم که پروندهش برام مدتهاست باز مونده.
پادکست و صدا و سفر... گفتن از داستانهایی که جایی نگفتم و توصیف از عکسهایی که هرگز نگرفتم...
.
و حالا ده روزی هست که پروژهی سفر و پادکست و داستانهایش شروع شده. پادکستی که هنوز اسمینداره ولی میدونم که قراره مقصد به مقصد رو باهم سفر کنیم و از خاطرات، اتفاقات، موزیک و طعم غذاهاش، تاریخش و زندگی مردمش بگیم. تو ننویی تو طبیعتش دراز بکشیم، سوار قطارهای مونده از جنگ جهانی بشیم و شهر به شهر بریم و تو ساحلهاش با آدمهای بومیقدم بزنیم.
برای شروع هم دارم به یه اپیزود قبل از شروع سفر باهم فکر میکنم. اپیزودی که اسمش رو گذاشتم "اپیزود صفر" که اونجا قبل از حرکت دور هم بشینیم که شما هم یکم بیشتر از این همسفرتون و از زندگیش تو این سی و خوردهای سال، برنامههاش، ترسهاش، هدفهاش و داستان شروع سفرهاش بشنوین و بعد کوله رو ببندیم و بریم سفر!
بازدید : 546
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 0:24